اگر چه پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله و در دوره زعامتخلفا، امیرالمؤمنینعلیه السلام همواره بر این که خلافتحق او و وصیت پیامبر است، پای میفشرد، اما به اتفاق همه تاریخ نویسان، وقتی پس از قتل عثمان مسلمانان به آن حضرت روی آوردند، علیعلیه السلام تقاضای ایشان را رد کرد و فرمود: مرا رها کنید و دیگری را برگزینید، من برای شما وزیر و مشاور خواهم بود. (1) مردم آنچنان اصرار کردند که امام حاضر شد. به نقل طبری، مهاجران و انصار به غیر از هفت نفر از جمله سعدبن ابی وقاص و عبدالله بن عمر و محمدبن مسلمه? و اسامه? بن زید و نعمان بن البشیر و زیدبن ثابتبا امام بیعت کردند (2) . اولین نفری که با امام بیعت کرد طلحه بن عبدالله، دومین نفر زبیربن العوام بود.
در میان خلفای چهارگانه فقط علیعلیه السلام با تقاضا و استدعای مسلمانان و بر اساس رای عمومی مهاجرین و انصار (بدون اعمال زور یا تهدید) به خلافت رسید.
? آگاهی علی علیه السلام از مشکلات و موانع حکومت
امامعلیه السلام بعد از کشته شدن عثمان هنگام بیعت مردم با وی فرمود: اگر روش گذشتگان را میخواهید، دیگری را طلب کنید، مرا وا گذارید و دیگری را طلب کنید زیرا ما به استقبال چیزی میرویم که چهرههای مختلف و جهات گوناگون دارد. (3)
در زمان امارت خلفا دستورات اسلام تغییر داده شد، به همین دلیل اصلاحات انقلابی امام با مخالفتهایی روبرو میشد از این رو امام میفرماید:
دلها بر این امر استوار، و عقلها ثابت نمیماند، چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته، و راه مستقیم، ناشناخته مانده است. آگاه باشید! اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود میدانم با شما رفتار میکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من چون یکی از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما به امیر باشم. در این شرایط من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان شوم (4) .
بعضی از مخالفان، این گفته امام را بهانه قرار داده و میگویند: اگر او از طرف پیامبرصلی الله علیه وآله منصوب به خلافتبود، نباید این چنین سخن میگفت.
ولی پاسخ این افراد، علاوه بر مدارک فراوانی که بر ولایت و خلافتبلافصل او در تمام منابع سنی و شیعه وارد شده، در همین خطبه امام نیز بیان گردیده است.
امامعلیه السلام به خوبی میداند که مردم مسلمان در زمان خلفا بویژه در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفتهاند. واگذاری مناصب حکومت اسلامی به دلخواه، و تقسیم بیتالمال به طور غیر عادلانه انجام شده و عمل طبق امیال شخصی در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده بود. از این رو امام میدانست اگر کسی بخواهد سنت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفتهای شدیدی روبرو خواهد شد. حوادث بعدی نیز اثبات کرد که پیشبینی امام به جا بوده است. به این دلیل علیعلیه السلام هنگامی که مردم میخواستند با او بیعت کنند، میفرماید:
مرا رها کنید، زیرا شما تاب و تحمل اجرای حق و عدالت مرا ندارید. امیرالمؤمنینعلیه السلام خود را لایق خلافت، و بعد از پیغمبر، شایستهترین فرد برای امامت میداند، از این رو در توضیح علتخودداری، به موانع و مشکلات و سختیهای آینده اشاره میفرماید و میگوید که اوضاع فوقالعاده آشفته است، آینده آشفتهتری پیش روی مسلمانان است، بدانید اگر بامن بیعت کنید، مجبور خواهید بود برای اصلاح جامعه اسلامی دوران سختی را تحمل کنید.
? کارشکنی و مخالفتبا علیعلیه السلام از روزهای اول حکومت
امامعلیه السلام در روز دوم خلافتخویش اعلان کرد راه و رسم من همان روش پیغمبرصلی الله علیه وآله است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد و اگر کسی سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد، پاداش او در قیامتبا خدا است. فردا کسی نگوید فرزند ابوطالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدا هستند و بیتالمال مال خدا است و به طور مساوی بین همه تقسیم میشود. فردا همه حاضر شوند تا اموالی که موجود استبین آنها تقسیم شود، عرب را بر عجم امتیازی نیست.
از این تقسیم تنها طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم سرباز زدند. هنگامی که مردم در مسجد بودند، این چند نفر در گوشه مسجد کنار یکدیگر نشسته و آهسته صحبت میکردند، پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امامعلیه السلام آمد و گفت:
تو در روز بدر بستگان نزدیک ما را کشتی. اما امروز ما با تو بیعت میکنیم به شرط این که همان مبلغی که در زمان عثمان به ما پرداخت میشد، بپردازی و قاتلان عثمان را به قتل برسانی و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق میگردیم!
امامعلیه السلام فرمود:
اما مساله «بدر» وظیفه الهی بود و اما مساله مال، در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم، آنچه خدا فرموده، انجام میدهم و در مورد قاتلان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را میکردم و اگر از من بیم داشته باشید به شما تامین میدهم، برای چه بیم داشته باشید؟
ولید جریان را برای دوستانش گفت و آنان با ناراحتی از هم جدا شدند. عماریاسر و گروهی به امام خبر دادند که اینها پنهانی مردم را دعوت به برکناری شما از خلافت و نقض بیعت میکنند.
? پایداری امام علیه السلام بر روش قرآن و پیامبرصلی الله علیه وآله
امامعلیه السلام پس از این واقعه به مسجد آمد و بر منبر رفت و اعلام کرد که خداوند برای هیچ کس جز به تقوا برتری قایل نشده و پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. آنگاه فرمود:
من روشی جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضی نیست، هر کجا میخواهد برود، کسی که خدا را اطاعت کند و به حکم او، حکم نماید، از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند، آنگاه طلحه و زبیر را پیش خود خواست و فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا اینطور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبتبیعت نمودید؟ گفتند:
بلی.
فرمود:
پس این چه وضعی است که از شما مشاهده میشود؟
گفتند:
بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکنی و ما را بر دیگران برتری بخشی، اما اموال را مساوی تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی؟
امامعلیه السلام فرمود:
استغفار کنید (که من چنین شرطی را از شما برخلاف رضای خدا پذیرفته باشم) هماکنون بگویید آیا حقی از شما گرفتهام یا به شما ستم نمودهام.
گفتند:
معاذ الله
فرمود:
آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بودهام و یا از گرفتن آن عاجز ماندهام؟
گفتد:
نه!
فرمود:
پس چرا مخالفت میکنید؟
گفتند:
به خاطر اینکه در قسمتبیت المال برخلاف عمربن خطاب قدم بر میداری و ما را با دیگران مساوی قرار میدهی با اینکه غنایم با شمشیر ما به دست آمده است.
باز امامعلیه السلام فرمود:
اما در باره مشورت با شما، من به حکومت رغبتی نداشتم مرا به سوی آن دعوت کردید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسؤولیت در کتاب خدا و سنت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایی کردند، عمل نمودم، احتیاج به نظر و رای شما ندیدم چنانچه (فرضا) حکمی در کتاب خدا نباشد و در سنت پیامبرصلی الله علیه وآله دلیلی بر آن نیابم و نیاز به مشرت بود، با شما مشورت خواهم کرد.
اما درباره تقسیم به طور مساوی، همه میدانیم پیامبرصلی الله علیه وآله چنین دستور داده و کتاب خدا همین را میگوید.
اما اینکه گفتید ما بیشتر زحمت کشیدهایم، میدانید عدهای از همه بیشتر اسلام را یاری کردهاند و پیامبر آنان را با دیگران در تقسیم بیتالمال فرقی نمیگذاشت.
? مساوات اساس حکومت علیعلیه السلام
بعضی از یاران امامعلیه السلام پس از ملاحظه بذل و بخششهای معاویه به اطرافیانش، به امامعلیه السلام گفتند: ای امیرمؤمنان! مردم عموما علاقهمند به دنیا هستند و برای آن تلاش میکنند، اگر از بیتالمال مقداری بیشتر به اشراف عرب و قریش میبخشیدی، وضع روبراهتر میشد و پراکندگی ایجاد نمیگردید و بهتر میتوانستی در بین رعیت عدالتبه خرج دهی و سرانجام بیتالمال را به طور مساوی تقسیم کنی!
امامعلیه السلام، وقتی دید رعایت مساوات در عطایای بیتالمال مورد اعتراض جمعی از یارانش قرار گرفت و آن را برخلاف سیاست دانستند، فرمود:
«اتامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه! والله لااطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما... (5) »
«آیا از من میخواهید که برای پیروزی خود، از جور و ستم، در حق کسانی که بر آنها حکومت میکنم استمداد جویم؟!
به خدا سوگند تا عمر من باقی و شب و روز برقرار، و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب میکنند هرگز به چنین کاری دست نمیزنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوی در میان مردم تقسیم میکردم، تا چه رسد به این که این اموال، اموال خدا است. آگاه باشید! بخشیدن مال در غیر موردش تبذیر و اسراف است، این کار ممکن است در دنیا باعثسربلندی انجام دهنده آن شود ولی در آخرت موجب سرافکندگی وی خواهد شد، احیانا در میان مردم (دنیاپرست) گرامیش مینماید ولی در نزد خدا خوارش میسازد، هیچ کس مال خویش را در غیر راهی که خداوند فرموده مصرف نکرد و به غیر اهلش نسپرد، جز این که سرانجام خداوند او را از سپاسگزاری آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه دیگری نمود، پس اگر روزی پایش بلغزد و به کمک آنان نیازمند گردد، بدترین رفیق و ملامت کنندهترین دوستخواهند بود.»
? ستایش بزرگان علمای اهل سنت از روش علیعلیه السلام در بیتالمال
ابن ابی الحدید در ذیل این سخن آورده که: عمر هنگامی که به خلافت رسید بعضی را بر بعضی برتری داد، سابقین در اسلام را بر دیگران، مهاجران قریش، بر دیگر مهاجران، همه مهاجران را بر همه انصار، و عرب را بر عجم برتری بخشید، و در تقسیم بیتالمال بین این گروه مساوات قایل نشد.
در ایام خلافت ابوبکر نیز عمر این پیشنهاد را کرد، ولی از جانب ابوبکر، قبول نشد و به او گفت:
«خداوند هیچ کس را بر هیچ کس برتری نبخشیده است»
ابن ابی الحدید آنگاه برای توجیه عمل عمر اضافه میکند: این مساله اجتهادی است و خلیفه مسلمانان میتواند به اجتهاد خود عمل کند، اگر چه متابعت از علیعلیه السلام در نظر ما بهتر استبویژه که ابوبکر نیز این کار را نکرد و اگر این خبر صحیح باشد که پیامبرصلی الله علیه وآله بین افراد به طور مساوات تقسیم میکرد، مساله منصوص میگردد زیرا فعل پیامبرصلی الله علیه وآله همچون قولش حجت است. (6)
ابن ابی الحدید در جای دیگر گفته: اگر گفته شود ابوبکر اموال را به طور مساوی تقسیم میکرد، پس چرا کسی به او اعتراض نکرد؟ ! در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله بود و مردم با تقسیم پیغمبرصلی الله علیه وآله عادت کرده بودند، اما هنگامی که عمر سرکار آمد عدهای را برتری داد و پس از او عثمان این برتری را بیشتر نمود، این روش، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند، از این رو برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود آورد. (7)
? معیارهای حکومت و ویژگیهای امام در منظر علیعلیه السلام
رهبری امامعلیه السلام بر اساس ضوابط مکتب و با معیارهای تقوا و فضیلت و روشهای منطقی و انسانی است.
امامعلیه السلام درباره ویژگیهای رهبری و امامت، میگوید:
«...فهو من معادن دینه، و اوتاد ارضه قدالزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفی الهوی عن نفسه، یصف الحق و یعمل به، لایدع للخیر غایه? الا امها ولامظنه? الا قصدها، قد امکن الکتاب من زمامه فهو قائده و امامه، یحل حیثحل ثقله و ینزل حیث کان منزله...» (8)
«او (انسان برتری که شایستگی امامت دارد) از معادن و گنجینههای آیین خدا و از ارکان زمین است. خود را ملزم به عدالت کرده و نخستین گامش در راه عدالت، اجتناب از هواپرستی، و تمایلات شخصی است. او چهره حق را آنچنان که هست مینمایاند و خود بدان عمل میکند، هیچ کار خیری نیست جز آنکه برای انجام آن همت گمارده و هر کجا گمان خیری میرود او در تعقیب آن است. خود را در اختیار کتاب خدا نهاده و آن را پیشوا و امامش قرار داده، هر کجا که قرآن بار مینهد او در همان جا فرود میآید و آنجا که منزل میکند او نیز همانجا را منزلگاه خود قرار میدهد.امامعلیه السلام نه تنها عالم به مکتب استبلکه خود در پیاده کردن مکتب، پیشتاز و پیشگام همه است و برای کسب قدرت و حفظ آن و یا رسیدن به هدف هر چه مقدس و والا هم باشد تن به هوای نفس نمیدهد و از حق و عدالت منحرف نمیگردد. شیوه رهبری و سیاست او را کتاب و مکتب مشخص میکند، و جز از آن فرمان نمیبرد.
امامعلیه السلام در فراز دیگری از همین خطبه به این حقیقت اشاره کرده، میفرماید:
«... فلا تقولوا بمالا تعرفون، فان اکثر الحق فیما تنکرون واعذروا من لاحجه? لکم علیه - و هو انا - الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر و اترک فیکم الثقل الاصغر، قدرکزت فیکم رایه? الایمان و وقفتکم علی حدود الحلال والحرام...» (9)
«پس چیزی را که نمیدانید مگویید، همانا بیشتر سخنان حق در چیزی است که انکار میکنید و کسی را که حجتی علیه او ندارید، معذور دارید و آن منم، بنگرید، آیا من در میان شما طبق مکتب و میراث بزرگ پیامبر خداصلی الله علیه وآله - قرآن - رفتار ننمودم و میراث گرانمایه کوچکتر را در اختیارتان ننهادم (عترت)، پرچم ایمان در کانون جامعه شما برافراشتم و شما را به مرزهای حلال و حرام آگاه نمودم و از دادگری خود لباس عافیتبر شما پوشانیدم و با قول و فعل خود کار نیکو را در میان شما گسترانیدم و ملکات اخلاق انسانی را به شما نشان دادم. پس وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفای آن را نمیبیند و فکرتان توانایی جولان در آن را ندارد به کار مبرید»
امامعلیه السلام در این خطبه به حقیقت دیگری نیز اشاره کرده و آن اینکه در سنجش و ارزیابی سیاست امامعلیه السلام نباید اسیر محدودیت نگریهای سیاسی شد و دوران حکومت او را منحصر به چند سال دوران خلافتش دانست و در مقایسه با دوران زمامداری معاویه و بنی امیه، نتیجه گرفت که علیعلیه السلام در کار سیاست، ورزیده نبود لذا از رقیب خود شکستخورد، بلکه سیاست و حکومت او مثل خودش جاوید و ابدی است.
امامعلیه السلام در نامهای که به «عثمان بن حنیف انصاری» فرماندار بصره نوشته به مسؤولیتسنگین خود اشاره کرده میگوید:
«ااقنع من نفسی بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فی مکاره الدهر او اکون اسوه? لهم فی جشوبه? العیش...» (10)
آیا خود را به همین قانع کنم که گفته شود: من امیر مؤمنانم؟ ولی با مردم در سختیها و رنجهای روزگار سهیم نباشم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهای زندگی نباشم؟
در دولت علیعلیه السلام زیر بنای همه چیز حق است و ضابطهها و معیارها بر محور حق میگردند و هیچ مصلحت اندیشی نمیتواند کوچکترین انحرافی در سیاست او و پیروی از حق به وجود آورد، این همان حقیقتی است که در خطبه دیگر امام به آن اشاره شده است:
«فوالذی لااله الا هو انی لعلی جاده? الحق و انهم لعلی مزله? الباطل» (11)
سوگند به ذاتی که جز او خدایی نیست، من بر جاده حقم و آنان بر لغزشگاه باطل.
آری همه ابعاد زندگی امامعلیه السلام با معیارهای مکتبی شکل میگیرد و هیچ کدام از گوشههای پنهان و آشکار زندگیش از نقش مکتبش قابل تفکیک نمیباشد.
به دلیل همین محوریتحق است که امامعلیه السلام پیشنهاد کمک ابوسفیان را برای رسیدن به حقش به شدت رد کرد و تن به قبول خلافتبر اساس پیروی از شیخین نداد و در روزهای اول زمامداریش به رغم صلاحدید و مصلحت اندیشی برخی از یارانش حاضر نشد برای مدت کوتاهی معاویه را در پستخود ابقا نماید. روزی هم که به خلافتبرگزیده شد، روش و سیاست دولتخود را به روشنی اعلام کرد.
اینها نمونههایی از روش سیاسی حضرت علیعلیه السلام است که با سیستمهای سیاسی دیگر که در دنیا متعارف است متفاوت میباشد، و اگر کسی به این تفاوت توجه نداشته باشد مسلما در قضاوت و داوری به اشتباه میافتد.
? بررسی میزان توفیق سیاستهای حکومتی علیعلیه السلام
اگر ما سیاست علیعلیه السلام را با معیارهای دینی ارزیابی کنیم، علی بن ابیطالبعلیه السلام پیشگام سیاستمداران راستین خواهد بود، زیرا پیروزی در زندگی چند روزه و بستن دست و پای زیردستان و ناتوانان غیر از پیروزی جاودانی بر تمامی عقلها و دلهای فرزندان آدمی است.
عزل زمامداران عثمان بر اساس چه سیاستی بود؟
جریانی که بیشتر به خاطر آن بر امامعلیه السلام خرده میگیرند این است که وی پس از بیعت، در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعی و سیاسی آنان را سلب کند. بعضیها از راه مصلحت اندیشی به آن حضرت توصیه کردند، در این تصمیم تجدید نظر کند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقی بگذارد در راس این توصیه گران، مغیره? بن شعبه و بن عباس قرار داشتند.
طبق اظهار نظر ابن خلدون، استدلال مغیره این بود:
تا مردم بر بیعت وی اجتماع کنند و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه میخواهد انجام دهد.
امامعلیه السلام این پیشنهاد را نپذیرفت و دستور برکناری آنان را صادر کرد. آیا این کار خلاف سیاستبود؟ مگر یکی از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند؟ مگر معاویه در راس این فاسدان و دین تباهان قرار نداشت؟ آیا علیعلیه السلام میتوانستبدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتی تسلط یابد که عناصر شورشی آن را شکل داده بودند؟ مهمترین اعتراضی که علیعلیه السلام بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت ابقای معاویه در حکومتشام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات میکرد، سلاح برندهای برای تضعیف موقعیتخود بین یارانش، به دست دشمنان میداد، علاوه بر آن در سیاست اسلام، هیچگونه جایی برای درنگ و مجامله و به تعبیر خود امامعلیه السلام «پیروزی از راه ستم» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامی، کسی است که بدون انحراف از مردم و مکتب خویش و با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغ.
ابن خلدون در دنباله بحث میافزاید:
و این از سیاست پادشاهی بود، لیکن علیعلیه السلام برای فرار از تزویر و زراندوزی که منافی اسلام است امتناع ورزید. مغیره بامداد روز بعد نزد علیعلیه السلام آمد و گفت: دیروز مطلبی را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولی سپس در باره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنی بر حق و خیرخواهی نبوده است و حق در همانست که تو اندیشیدهای.
علیعلیه السلام فرمود: نه به خدا بلکه میدانم که تو دیروز مرا پندی خیرخواهانه دادی و امروز مرا بر خلاف آنچه در دل داری، پند میدهی، ولی دفاع و حمایت ازحقیقت مرا از مشورت و خیرخواهی تو باز داشت.
احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست میدادهاند ولی ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا
فلادیننا یبقی ولا ما نرقع (12)
دنیای خویش را به پاره کردن دینمان وصله میکنیم، پس نه دینمان باقی میماند و نه آنچه را وصله میکنیم.
دکتر طه حسین دانشمند و متفکر مصری در تبیین اساس و معیار حکومت در دیدگاه امیرالمؤمنینعلیه السلام مینویسد:
در مقابل این همه مشکل و پریشانی اوضاع و در برابر تمام فتنههایی که امامعلیه السلام با آنها درگیر بود لحظهای برای علیعلیه السلام در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و بر پا داشتن آن شک و سستی دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، پیروزی و شکست در رای استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را میدید بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامی و سیاسی، به سوی آن با قدمهای محکم پیش میرفت. علیعلیه السلام از معدود مردانی است که در راه حقگزاری به این امر نمیاندیشید که سرانجام این کار و منتهیالیه این راه مرگ یا زندگی، غلبه یا شکست است تنها هدف ثابت امامعلیه السلام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضی و ضمیرش خشنود باشد. (13)
? اساس و معیار پذیرش حکومت در دیدگاه علیعلیه السلام
هدف امیرمؤمنان علیعلیه السلام از قبول حکومت احقاق حق و احیای فضایل و کمالات اخلاقی و انسانی است. هدف او، هدف پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است، مسلما در این هدف عالی، علیعلیه السلام و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند. ما نباید کوتهفکر باشیم و اسیر محدودیت نگریهای سیاسی گردیم و دوران حکومت علیعلیه السلام را منحصر به پنجسال دوران خلافتش بدانیم بلکه سیاست و حکومت او جاوید است. او هنوز پس از قرنها به جهان بشریتحکومت میکند زیرا سیاستمدار حقیقی کسی است که بتواند با نیروی باطنی خود ایجاد اثر جهانی غیر محدود نماید، یکی از دانشمندان غرب به نام «اوسوالد اشپنگلر» در این باره میگوید:
«اولین مساله که مستلزم سیاستمداری است، احراز شخصیت است، مساله دومی که هر چند جلوه ندارد ولی مشکلتر بوده و تاثیر نهایی آن بیشتر میباشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است. وی بایستی در دیگران به طوری نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود او است تعقیب شود ولی بایستی چنان جنبش و فعالیتی ایجاد کند که برای ادامه و ابقای آن به وجود شخصیتی او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامی میرسد که در عصر کلاسیک آن را به موهبت الهی تعبیر میکردند، در این مرحله، وی خلاق زندگانی نوین و بنای روحانی نژاد جدید میگردد. شخص او که بشری بیش نیست، پس از چند سالی از میان میرود ولی عده معدودی که دست پرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودی ادامه خواهند داد.
ایجاد این اثر جهانی (سنن باقیه) با این نیروی باطنی طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیهای به وجود آورده و برای جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگری جز این آثار پردوام وجود نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادری است.»
? علیعلیه السلام شخصیتبیمانند
این دانشمند، سیاستمدار واقعی را دارای دو نشانه میداند. اول) احراز شخصیت است. دوم) تاثیرگذاری و دوام آرمان. اگر شخصیت والا و بی همتای علیعلیه السلام را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هر چند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج میبرد (14) ) مقایسه کنیم، میبینیم آنان جنایات بیشماری برای بقای خود مرتکب شدهاند و برای تحکیم قدرت خود شریفترین افراد جامعه را نابود کردهاند، در حالی که امیرمؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگی یک مورچه هم رضا نمیداد، خودش میفرماید:
«والله لوا عطیت الاقالیم السبعه? بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نمله? اسلبها جلب شعیره?، ما فعلت»
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمانهای آنها استحاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوی از دهان مورچه معصیتخدا کنم.»
همه میدانیم با اینکه علیعلیه السلام در اوایل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیتبوده ولی رفته رفته تمامی جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگری خود نموده است تا آنجا که: ماتریالیستی مانند «شبلی شمیل» را مجذوب کرده و درباره امامعلیه السلام میگوید:
«امام علی بن ابیطالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخهای است که نه شرق و نه غرب صورتی مانند آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در عصر جدید.) (15)
با بررسی صفحات تاریخ بشری خواهیم دید هیچ فردی از رهبران جهان انسانی را نمیتوان پیدا کرد که پیروانش به قدری در شکنجه و آزار بوده باشند که حتی نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازهای در سرکوبی و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد، با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون اینکه اشخاص پیروز، از او طرفداری کنند، بزرگترین شخصیت انسانی را حایز بوده و نام او را در نخستین سطر کتاب انسانیت ثبت کنند.
علامه زمخشری با بیانی سرشار از حریت و استفهام میگوید:
«مااقول فی رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا وکتم احباؤه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین»
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان، شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکی از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثری نیست، ابدیت را در ماورای زمان (در عرصه برتر از زمان، در عرصهای که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصهای که خود بر زمان فرمان میراند) حکومت است. ابدیت همیشگی است. جاودانان، رهبران بزرگ بشریت، به ابدیت تعلق دارند از اینرو، قرنها نیز، در طول حیات معنوی آنها مفهوم متداول خود را از دست میدهند.
علیعلیه السلام از زمرهی جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وی، سخن از تاریخ نیست، سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگی خروشان و شکوفان پرفروز است. این زنده جاوید، چهارده قرن - به حساب ما - پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز بر دلها حکومت میکند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثهای کم نظیر» را پدید میآورد.» (16)
پینوشتها:
1. تاریخ طبری، ج 3، قسمت پنجم، ص 152- حوادث سال 35.
2. همان.
3. همان مدرک.
4. نهج البلاغه، خطبه 92.
5. نهجالبلاغه، خطبه 126; ابن قتیبه، الامامه? والسیاسه، ج1، ص 153; تحفالعقول، ص 131; فروع کافی، ج4، ص31; مفید، المجالس، ص 95; امالی طوسی، ج1، ص 197.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 8، ص 111.
7.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 7، صص 35-43.
8. نهج البلاغه، خطبه 87.
9. نهج البلاغه، خطبه 87.
10. نهج البلاغه، نامه 45.
11. نهج البلاغه، خطبه 197.
12 مقدمه ابن خلدون، طبع بغداد ص 208.
13. کتاب علی و دو فرزندش، طه حسین، ترجمه احمد آرام.
14. اشاره به جمله شکواییه امیرمؤمنان دارد که: الدهرانزلنی ثم انزلنی حتی یقال معاویه و (علی).
15. فصلنامه مکتب تشیع، شماره 4، ص86.
16. دیباچهای بر رهبری، صص 330-329.
منبع:ماهنامه پیام حوزه، شماره 28